- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم که مایه ی جمعیتم پریشانی ست چو شعله زینت من در لباس عریانی ست
2 چو آینه همه عمرم به یک نگاه گذشت چه حالت است، نمی دانم این چه حیرانی ست
3 ز ما نمانده به غیر از بنای عشق اثری عمارتی که بماند ز سیل، ویرانی ست
4 به دل شکسته ی تقدیر، ازو چه نفع رسد که مومیایی تدبیر عقل، انسانی ست
5 ز بخت حادثه انگیز خود مرا دایم چو گردباد به خشکی سفینه طوفانی ست
6 گهر ز شرم گدا بس که آب شد، گویی که تاج بر سر شاهان کلاه بارانی ست
7 سلیم منت خلعت ز آفتاب مکش که جامه ای که به اندام ماست، عریانی ست