1 دم با که زنم کنون که همدم بنماند دل ریش شد و امید مرهم بنماند
2 من خوش به امید وصل او می بودم اکنون به چه خوش شوم که آن هم بنماند
1 تا هست نشان گفت و گویی با تو تسلیم نباشد سر مویی با تو
2 دل محرم راز کی شود تا داند از دوستی دو کون مویی با تو
1 هر دل که به میدان هوای تو بتاخت با نیک و بد زمانه یکسان در ساخت
2 دلها همه در بوتهٔ عشق تو گداخت چونانک تویی جز تو تو را کس نشناخت
1 در دایرهٔ وجود موجود تویی مقصود نگویمت که معبود تویی
2 گر در غزلی نام خط و زلف برم می دان که بهانه است مقصود تویی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به