مرا شد جامه جان از غمت چاک از جامی غزل 547

مرا شد جامه جان از غمت چاک

1 مرا شد جامه جان از غمت چاک بیا ای آرزوی جان غمناک

2 نرفت از لوح دل نامت اگر چند ز لوح آب و گل شد نقش من پاک

3 به یک رفتار بردی صد دل از راه تعالی الله عجب چستی و چالاک

4 نهانی هر شبی آیم به کویت گریبانی دریده دامنی چاک

5 گهی از درد ریزم خاک بر سر گهی از شوق مالم روی بر خاک

6 ز حسرت با در و دیوار گویم الا یا ربع سلمی این سلماک

7 ز جامی گر کشی سر چیست تدبیر تو شاخ نازکی او خار و خاشاک

عکس نوشته
کامنت
comment