1 من بر آنم که تو داری خبر از راز فلک نه بر آنم که تو از راز رهی بی خبری
2 تا ز گفتار جدا باشد پیوسته نگار تا ز دیدار بری باشد همواره پری
3 نیکخواه تو ز گفتار بدی باد جدا بدسگال تو ز دیدار بهی باد بری
1 گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد آری دهد ولیک بعمر دگر دهد
2 من عمر خویش را بصبوری گذاشتم عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
1 مدیح تا به بر من رسید عریان بود ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار