-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم از محنت ایام بدانسان که مپرس و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
2 وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
3 من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان تا بحدی شده ام بسته زندان که مپرس
4 من نه روئین تنم و رستم دستان زندم از کمان ستم آن ناوک پران که مپرس
5 هر چه ایام بروی آردم از چون و چراش زهره دارم که بپرسم شده فرمان که مپرس
6 عیب جویان منند ز آنهمه رو و دل من از هنر هست بد آنگونه گریزان که مپرس
7 دوش گفتم خردا هیچ خبر داری از آنک داد چندان فلکم بهره ز حرمان که مپرس
8 گفت کای ابن یمین خسته دل از دور فلک هست در وادی حرمان چو تو چندانکه مپرس
9 هیچ دانی چه کنی قطع نظر کن ز جهان تا شود بر تو چنان مشکلش آسان که مپرس