منم از محنت ایام از ابن یمین فریومدی غزل 176

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

منم از محنت ایام بدانسان که مپرس

1 منم از محنت ایام بدانسان که مپرس و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس

2 وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس

3 من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان تا بحدی شده ام بسته زندان که مپرس

4 من نه روئین تنم و رستم دستان زندم از کمان ستم آن ناوک پران که مپرس

5 هر چه ایام بروی آردم از چون و چراش زهره دارم که بپرسم شده فرمان که مپرس

6 عیب جویان منند ز آنهمه رو و دل من از هنر هست بد آنگونه گریزان که مپرس

7 دوش گفتم خردا هیچ خبر داری از آنک داد چندان فلکم بهره ز حرمان که مپرس

8 گفت کای ابن یمین خسته دل از دور فلک هست در وادی حرمان چو تو چندانکه مپرس

9 هیچ دانی چه کنی قطع نظر کن ز جهان تا شود بر تو چنان مشکلش آسان که مپرس

عکس نوشته
کامنت
comment