1 نی شکر ز جان، نه شکوه از تن دارم کام دو جهان، در دو جهان من دارم
2 گر در وطن است، اگر به غربت، چو گهر از خویش چراغ خویش روشن دارم
1 شب شود روز از خیال عارض جانان ما شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما
2 بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار بت درون پیرهن میپرورد ایمان ما
1 هر لحظه نظر بر دگری دوخته دارد این دیده چه با جان من سوخته دارد؟
2 زان شیفته داغ بتانم که چو لاله اجزای مرا داغ به هم دوخته دارد
1 در راه تا رود ز من آن نازنین جدا دستش جدا عنان کشد و آستین جدا
2 چون بر نشان پای تو مالم رح نیاز نتوان چو سایه کرد مرا از زمین جدا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به