-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش
2 گر غریبی بر سر کویت بمیرد، گو: بمیر ور گدایی بر در سلطان نباشد، گو: مباش
3 چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم بعد ازین این قصه گر پنهان نباشد، گو: مباش
4 عاشق دیوانه ام، سامان کار از من مجوی عاشق دیوانه را سامان نباشد، گو: مباش
5 در بتان دل بسته ام، دیگر مرا با دین چکار؟ بت پرستم، گر مرا ایمان نباشد، گو، مباش
6 گر هلالی از سر کویت بزاری رفت، رفت این چنین خاری درین بستان نباشد، گو: مباش