به غم بنشسته ام از حکیم نزاری قهستانی غزل 937

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به غم بنشسته ام سر در گریبان

1 به غم بنشسته ام سر در گریبان ز اندوه عزیزان و حبیبان

2 مزاج دوستان رفتم بدیدم گرفتم نبض هر یک چون طبیبان

3 ملالت شان مرامی داشت گفتی چو مهمانی به بُن گاه غریبان

4 به خود گفتم عجب نبود که نفرت کنند از صحبت لنبان لبیبان

5 چو دیدم سرگران¬شان گفتم آری ز بخت افتند چون من بی نصیبان

6 ندیدم خویش را جرم و گناهی ندانستم به جز مکر رقیبان

7 تعالی الله زهی دوری که در وی بدان نیک آید و غُمران نقیبان

8 اگر بهتان روا باشد در اسلام چه انکارست بر صاحب صلیبان

9 نزاری هم چنین تکرار می کن به غم بنشسته ام سر در گریبان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر