-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به غم بنشسته ام سر در گریبان ز اندوه عزیزان و حبیبان
2 مزاج دوستان رفتم بدیدم گرفتم نبض هر یک چون طبیبان
3 ملالت شان مرامی داشت گفتی چو مهمانی به بُن گاه غریبان
4 به خود گفتم عجب نبود که نفرت کنند از صحبت لنبان لبیبان
5 چو دیدم سرگران¬شان گفتم آری ز بخت افتند چون من بی نصیبان
6 ندیدم خویش را جرم و گناهی ندانستم به جز مکر رقیبان
7 تعالی الله زهی دوری که در وی بدان نیک آید و غُمران نقیبان
8 اگر بهتان روا باشد در اسلام چه انکارست بر صاحب صلیبان
9 نزاری هم چنین تکرار می کن به غم بنشسته ام سر در گریبان