- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 معذورم اگر ورزم سودای چنین یاری ای چشم ملامتگر بنگر به رخش باری
2 خامی که بدین صورت در کار نمیآید او را نتوان گفتن جز صورت دیواری
3 گرد شکرت گردم کز وی مگسی رانم انصاف نمیدانم شیرینتر از این کاری
4 در عهد لبت شاید کز بهر شکر آید از مصر بدین جانب هر روز خریداری
5 زان روز همیترسم کز خانه برون آیی صد فتنه پدید آید بر هر سر بازاری
6 چشم تو همیریزد خون دل ما لیکن در شهر نمیگردد از بیم تو عیاری
7 در کوی تو یک ساعت از شب نتوان خفتن کز هر طرفی آید فریاد گرفتاری
8 زین عاشق سرگردان از کبر مگردان سر کز کالبد خاکی جان را نبود عاری
9 یک عشوه شیرین است امید همام از تو چون یار خودت خوانم یک بار بگو آری