1 مشوش است دلم از کرشمه سلمی چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی
2 چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
3 بغنچه تو شکر خنده نشئه باده بسنبل تو در گوش مهره افعی
4 ببرده نرگس تو آب جادوی بابل گشاده غنچه تو باب معجز موسی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بوستان را مهرکانی باد زر آگین کند رنگ بستاند ز گلها باده را رنگین کند
2 روی هامون را کند مانند سوزن گرد زرد هر گیاهی را بر او چون سوزن زرین کند
1 ز پی آفت هر چیز پدید است سبب سبب آفت من فرقت آن سیم غبب
2 گر سوی دیده من خواب نیاید نه شگفت ور طرب سوی دل من نگراید نه عجب
1 مه نیسان برون آورد بر صحرا یکی لشگر که با فیروزه گون در عند با بیجاده گون مغفر
2 شبیخون برده بر خر خیز و نازش برده بر ششتر شده پر مشک و پر دیبا از ایشان دشت و کوه و در
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به