من پس زانوی غم تا یار هم زانوی کیست از جامی غزل 174

من پس زانوی غم تا یار هم زانوی کیست

1 من پس زانوی غم تا یار هم زانوی کیست خاطر من سوی او تا خاطر او سوی کیست

2 من نشسته روی بر آیینه زانوی خویش تاکنون آن ماه چون آیینه رو در روی کیست

3 می رسد هر لحظه مشک آمیز باد صبح خیز گر نه بر مشکین غزال من گذشت این بوی کیست

4 سوی محرابم مخوان ای شیخ بنگر کین زمان نقش بسته در دلم شکل خم ابروی کیست

5 گر نه شب در خواب آن سرو روان را دیده ام مانده در چشمم خیال قامت دلجوی کیست

6 ای که فارغ گوییم زان سنگدل باری ببین کامشبم با خویشتن تا روز گفت و گوی کیست

7 شد سگ کوی تو جامی چون سگانش داغ کن تا بداند هر که بیند کز سگان کوی کیست

عکس نوشته
کامنت
comment