-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کارم بشد از دست ندانم که چه حالست باری دلم از هجر تو در عین ملالست
2 گفتم که شبی زلف تو گیرم خردم گفت باز این چه پریشانی و سودای محالست
3 تا دامن وصل از من دلخسته کشیدی در پیرهن هجر تنم نقش خیالست
4 عمریست که غمناکم و دلشاد نگشتم از اختر شوریده که در عین وبالست
5 گر یوسف یعقوب جمال تو ببیند انگشت تحیر بگزد کاین چه جمالست
6 گیرم که وصال تو بدین بنده حرامست خون دل من ریخته ای، از چه حلالست
7 بر حسن مکن تکیه که چون باز کنی چشم زیبایی دنیا همه در عین زوالست
8 رنجور فراقم به عیادت قدمی نه کاین سوخته دل زنده به امّید وصالست
9 هرگز ز دلم عشق تو نقصان نپذیرد کاین حسن جهانگیر تو در عین کمالست