منم چو صبح ز شوق تو جامه شق کرده از جامی غزل 873

منم چو صبح ز شوق تو جامه شق کرده

1 منم چو صبح ز شوق تو جامه شق کرده ز مهر عارض تو اشک چون شفق کرده

2 ز لطف خویش به هر جا گشاده گل ورقی به خط سبز رخت نسخ آن ورق کرده

3 به صحن باغ گذر کانچه داشت غنچه گره گل از برای نثار تو بر طبق کرده

4 نشسته بر رخ گل شبنم است یا ز نسیم شنیده نکهت تو وز حیا عرق کرده

5 گل از چه خلعت خوبی به تازگی پوشید به چشم خلق جمال تواش خلق کرده

6 ز هستیم رمقی مانده است کی باشد هجوم عشق تو تاراج آن رمق کرده

7 حدیث عشق ز جامی شنو که شام و سحر به کنج مدرسه تحقیق این سبق کرده

عکس نوشته
کامنت
comment