- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول
2 در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول
3 ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند کجا به کنه نهایاتِ آن رسند عقول
4 کجا برند مجانین نصیحتِ عقلا که پند از او و نصیحت نمی کنند قبول
5 سپاهِ عشق درآمد جهانِ جان بگرفت دل از ولایتِ صبر و شکیب شد معزول
6 رئیسِ شهر بیاراست بام و برزن و کوی ولی به کُنجِ گدا کرد پادشاه نزول
7 گرفته چون شترِ مست راهِ بادیه پیش نه طبع مایلِ مشرب نه راغبِ مأکول
8 خلافِ عقل به دیوانگی بر آرم سر کنون که نامِ نزاری نهاده ای بُهلول
9 حسود در حقِ من هر چه خواه گو می گو که من به دولتِ شه فارغم ز فضلِ فضول