از جان وصل خویش فرستم از جهان ملک خاتون غزل 1256

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

از جان وصل خویش فرستم نواله ای

1 از جان وصل خویش فرستم نواله ای بر لعل می فروش خودم کن حواله ای

2 زانگه که لعل دلکش تو می فروش شد ما را بده ز لعل لب خود پیاله ای

3 تا خال دلفریب تو دیدم به چشم دل دادم به خون خویش به خطت حواله ای

4 خوی بر رخ چو ماه تو دانی چگونه است چون لاله ای که بر سرش افتاده ژاله ای

5 آن روی همچو گل بنما در میان باغ تا بشنوی ز بلبل شوریده ناله ای

6 در مرغزار جنّت و در گلشن صفا چون روی دلفریب تو نشکفت لاله ای

7 تا چرخ لاجورد برافراشت در جهان از مادر زمانه نیامد سلاله ای

عکس نوشته
کامنت
comment