- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز غمزه چشم تو بر جان و دل ناوک زده دیگری در رشک ازان ناوک که بر هر یک زده
2 آن دهان را در رسوم دلبری کوچک مخوان راه دل بس بر بزرگ دین که آن کوچک زده
3 زاستخوان سینه چون تیرت دو نیمه گشته دل از درون فریاد نصف لی و نصف لک زده
4 تا رگ جان در تنم باشد نهم بر سر چو تاج پاسبان تو شبم سنگی که بر تارک زده
5 چون دهان در صفحه رویت محل شک فتاد خالهایت در حواشی نقطه های شک زده
6 هرکه با عیش دو عالم از تو رو برتافته دست خویش از دولت بسیار در اندک زده
7 دعوی عشق تو را زلفت قوی مستمسکیست چون ز عشقت دم زده جامی به مستمسک رده