1 غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم
2 از درگه همچو تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و من هم نروم
1 زد شعله به دل آتش پنهانی من زاندازه گذشت محنت جانی من
2 معذورم اگر سخن پریشان افتاد معلوم شود مگر پریشانی من
1 صوفی به سماع دست از آن افشاند تا آتش دل به حیلتی بنشاند
2 عاقل داند که دایه گهوارهٔ طفل از بهر سکون طفل میجنباند
1 رنج مردم ز پیشی و از بیشیست امن و راحت به ذلت و درویشیست
2 بگزین تنگدستی از این عالم گر با خرد و به دانشت هم خویشیست
1 افعال بدم ز خلق پنهان میکن دشوار جهان بر دلم آسان میکن
2 امروز خوشم به دار و فردا با من آنچ از کرم تو میسزد آن میکن
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما