ز چشمم ریخت چندان آب کامد خون ز دنباله از جامی غزل 424

ز چشمم ریخت چندان آب کامد خون ز دنباله

1 ز چشمم ریخت چندان آب کامد خون ز دنباله کنون افتد به جان خون دلم پرکاله پرکاله

2 چه خیزد بی تو از گشت چمن چون ساقی دورم دهد در بزم گل خون جگر از ساغر لاله

3 به هر باغی که سوزم بی تو از ژاله چه باک آنجا که چون باران گدازد زآه گرمم در هوا ژاله

4 چو جان جا در دلم داری هم آنجا گوش کن جانا که من از ضعف نتوانم که از دل برکشم ناله

5 لبت را نسیم جانی وام دادم تا پس از مردن بیا جانا که از هجران رسید آن وام را حاله

6 حوالت کن به من چون در مزاجت گرمی آرد می که داغ تب به جانم به که بر لبهات تبخاله

7 به خوبان روی کن جامی که درس عشق به داند جوان چارده ساله ز پیر چارصد ساله

عکس نوشته
کامنت
comment