- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش بر اوج لا مکان خیمه اصطفا زدم نوبت ملک لم یزل بر در کبریا زدم
2 داد خدای ذوالمنن جان مرا مئی کزو برمه و خور ز نور آن شعشعه صفا زدم
3 خلعت جود یافتم، بار ودود یافتم پیرهن وجود را پیش رخش قبا زدم
4 دوست چو غمگسار شد، دل ز جهان کنار شد روی بروی یار شد، بر دوجهان قفا زدم
5 شکر، که یافتم عیان، دل ز برای امتحان نقد صفات جان و دل بر محک و لا زدم
6 چون که رسید از آن عطا جان و دلم بمنتها از جذبات ارتقا لاف بمنتها زدم
7 گفت که: قاسمی ترا، کس نشناخت غیر ما از غلبات شکر او نعره «قل کفی » زدم