ای بر سمن از سنبل تر بسته نقابی از جامی غزل 922

ای بر سمن از سنبل تر بسته نقابی

1 ای بر سمن از سنبل تر بسته نقابی در گردن جان هر خم زلف تو طنابی

2 تو تاب نظر ناری و من طاقت دیدار ای کاش ببندی به رخ خویش نقابی

3 ای از پس عمری بر ما آمده تا چند خاموش نشینی نه سوالی نه جوابی

4 ذوقی ندهد عشق اگر جانب عاشق نبود گله ای وز طرف دوست عتابی

5 خواهم به سر کوی تو ز آب مژه خون خورد تا هست درین شهر نصیبم دمی آبی

6 گیرم نگشایی نظر مهر به سویم کم زانکه نگاهی بکنی بهر ثوابی

7 جامی که به تحصیل فنون عمر به سر برد بی حاشیه شوق تو نگذاشت کتابی

عکس نوشته
کامنت
comment