پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت از جامی غزل 112

پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت

1 پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت موی سفید کردم جاروب آستانت

2 ای از هلال ابرو بر آفتاب تابان مشکین کمان کشیده من چون کشم کمانت

3 کم زن گره میان را بر قصد من که ترسم تاب گره نیارد از نازکی میانت

4 لعل تو جان و من هم دارم رمیده جانی بنشین دمی که بادا جانم فدای جانت

5 سودم جبین به راهت گفتی مجو زیانم یارب خدا ببخشد صبری برین زیانت

6 من کیستم که چینم برگی ز گلبن تو کاشم خلد به سینه خاری ز بوستانت

7 یک بوسه وعده کردی لعل لبت ضمان شد خود لطف کن وگرنه بستانم از ضمانت

8 خوی پاک کن خدا را از رخ که شست ما را لوح صبوری از دل رخسار خوی چکانت

9 دشنامی از زبانت باشد مراد جامی یا از زبان آن کس کو گوید از زبانت

عکس نوشته
کامنت
comment