منم اکنون به سر کوی وفا خاک شده از جامی غزل 875

منم اکنون به سر کوی وفا خاک شده

1 منم اکنون به سر کوی وفا خاک شده هر چه جز عشق تو ز آلایش آن پاک شده

2 مرهم ریش کسانی و ازین درد مرا سینه مجروح و دل افگار و جگر چاک شده

3 تند مخرام و ببین هر طرفی شیفته ای فتنه بر شیوه آن قامت چالاک شده

4 منکر عشق مشو خواجه که بدنامی عشق همه زین هرزه روی چند هوسناک شده

5 شعله در خوشه پروین زده و خرمن ماه شرری کز دل گرمم سوی افلاک شده

6 چشم مست تو که می داشت به مردم نظری دور ما آمده خونخواره و بی باک شده

7 هم عنان با دگرانی تو و مسکین جامی مانده از دور دلی بسته فتراک شده

عکس نوشته
کامنت
comment