نه در دل فکر درمانم نه از نشاط اصفهانی غزل 184

نشاط اصفهانی

آثار نشاط اصفهانی

نشاط اصفهانی

نه در دل فکر درمانم نه در سر قصد سامانم

1 نه در دل فکر درمانم نه در سر قصد سامانم ز بی‌دردی بود دردم ز جمعیت پریشانم

2 طبیب آگه ز دردم نیست تا کوشد به درمانم حبیبی کو که بر وی عرضه دارم راز پنهانم

3 چه می‌پرسی دگر زاهد سراغ از کفر و ایمانم نمی‌بینی که در آن زلف و آن رخسار حیرانم

4 از آن بر گشته مژگان گو اگر گویند از بختم از آن زلف پریشان جو اگر جویند سامانم

5 ز دستم گر بر آید بر سر آنم که تا دستم به دامانش رسد سر بر نیارم از گریبانم

6 طبیب از درد می‌پرسد من از درمان درد اما نه من آگاه از دردم نه او آگه ز درمانم

7 سر سامان من داری سرت کردم جدا زان در به سر گر بایدم بردن نه سر باشد نه سامانم

8 به نیروی خرد جستم نبرد عشق و هم ز اول گریزان شد چو آمد کودکی نادان به میدانم

9 کمان ز ابرو و تیر از غمزه دارد ناوک از مژگان نشاط خسته‌ام ناصح نه رویین‌تن نه دستانم

عکس نوشته
کامنت
comment