1 مرا بر حاصل کس نیست امید از آنم دل کشد بر سایهٔ بید
2 کریمش چون توان گفتن، لئیم است گنه را هرکه نتوانست بخشید
3 تلاش منصب پروانه کم کن که نتوان سوختن خود را به تقلید
4 میان عاشقان در عهد حسنش کفن عام است همچون جامه ی عید
5 فتاده هر طرف خالی به رویش به رنگ نقطه ها بر شکل خورشید
6 سفال ما سلیم از سنگ دشمن مرصع گشت همچون جام جمشید