-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من نه آنم که زنم ساز و به خود گریه کنم خنده بر چرخ بد انداز و به خود گریه کنم
2 نیست جا این قدر شمع مرا چون فانوس تا کشم شعلهٔ آواز و به خود گریه کنم
3 بنما سرو قد خویش که من فاخته وار تا شوم از همه ممتاز و به خود گریه کنم
4 نیست آشفتگیم از گل رخسار کسی چون خیال تو کنم ناز و به خود گریه کنم
5 من حسرت زده را باده از آن خم مدهید که خبردار شوم باز و به خود گریه کنم
6 چرخ اگر آب دهد از دم تیغ تو شوم همچو فواره سرافراز و به خود گریه کنم
7 سخت ماتم زده ام نوحه گران می خواهم تا شوندم همه دمساز و به خود گریه کنم
8 بستم احرام که با نغمه روم همچو خیال در سراپردهٔ آواز و به خود گریه کنم
9 شکوه چون مدعیم نیست سعیدا ز کسی گله از خود کنم آغاز و به خود گریه کنم