- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی میبرم آخر سر خود با سر بیغیرتی
2 سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او همچو من پهلو نهد بر بستر بیغیرتی
3 از جبینم کوکبی میتابد و میخوانمش بندهٔ داغ عشق و غیرت اختر بیغیرتی
4 هست در زیر نگینم کشوری عالی سواد نام او در ملک غیرت کشور بیغیرتی
5 در ریاض وصل میبینم بری از حد برون بر نهال عشق خود اما بر بیغیرتی
6 بشکنید ای دوستان دستم که تا بنشستهام بر در غیرت زدم صد ره در بیغیرتی
7 شاه غیرت گو که بنهد همچو ملک بیملک شهر دل را در میان لشگر بیغیرتی
8 ای دل آتشپارهای بودی تو در غیرت چرا بر سر خود بیختی خاکستر بیغیرتی
9 یا مبر نام غزالان محتشم یا همچو من نام دیوان غزل کن دفتر بیغیرتی