من حیران نه آن صیدم که از از سلمان ساوجی غزل 282

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم

1 من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم به کوشش می‌کشم خود را که بر فتراکت آویزم

2 مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟

3 پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد بیابی در هوایت من چو گرد از خاک برخیزم

4 چنان بر صورت شیرین من بیچاره مفتونم که در خاطر نمی‌گنجد خیال ملک پرویزم

5 چو آب آشفته جان بر کف روانم تا کجا سروی چو قد و قامتت بینم روان در پایش آویزم

6 نه جای آنکه در کوی وصال یار بنشینم نه پای آنکه از دست فراق یار بگریزم

7 برو زاهد چه ترسانی مرا از آتش دوزخ منم پروانه عاشق که از آتش نپرهیزم

8 ز چندین گفته سلمان یکی در گوش کن باری نه از گوهر کمست آخر سخنهای دلاویزم

9 گهر در گوش بسیاری نماند لیک بعد از من بسی در گوشها ماند، حدیث گوهر آمیزم

عکس نوشته
کامنت
comment