- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم به کوشش میکشم خود را که بر فتراکت آویزم
2 مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟
3 پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد بیابی در هوایت من چو گرد از خاک برخیزم
4 چنان بر صورت شیرین من بیچاره مفتونم که در خاطر نمیگنجد خیال ملک پرویزم
5 چو آب آشفته جان بر کف روانم تا کجا سروی چو قد و قامتت بینم روان در پایش آویزم
6 نه جای آنکه در کوی وصال یار بنشینم نه پای آنکه از دست فراق یار بگریزم
7 برو زاهد چه ترسانی مرا از آتش دوزخ منم پروانه عاشق که از آتش نپرهیزم
8 ز چندین گفته سلمان یکی در گوش کن باری نه از گوهر کمست آخر سخنهای دلاویزم
9 گهر در گوش بسیاری نماند لیک بعد از من بسی در گوشها ماند، حدیث گوهر آمیزم