منم که برنکنم از حکیم نزاری قهستانی غزل 850

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

منم که برنکنم از آستان یار سرم

1 منم که برنکنم از آستان یار سرم اگر به سنگ بکوبند هم چو مار سرم

2 به دیده چون بخرامد نهم چرا ننهم به زیر هر قدمش گر بود هزار سرم

3 بر آستان درش سر نهاده پندارم که آفتاب گرفته ست در کنار سرم

4 نگاه نرگس مستش به کیست آه دریغ که چون بنفشه فروشد درین خمار سرم

5 چو بر حریر نی ام در کنار گل خفته دریغ نیست که بالین کند ز خار سرم

6 به اختیار بدادم ز دست دامن دل ولی ز دست ندادم به اختیار سرم

7 گذشت عمرم و عمری گذشت تا مانده ست برون ز غرفه ی امید ز انتظار سرم

8 سر عزیز چرا می دهم به دست فنا نه آخر از در یار است یادگار سرم

9 نزاری ام نه به زاری چو غافلان دگر که پای مال کند خوابِ روزگار سرم

10 اگر چه بی سر و پایم فرو نمی آید به چار بالش ارکان افتخار سرم

عکس نوشته
کامنت
comment