من نه مجنونم که خواهم از محتشم کاشانی غزل 432

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم

1 من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم

2 تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار خویش را پروانهٔ آن شمع بی‌پروا کنم

3 گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست خوش دل آن که می‌شوم کاندر دل او جا کنم

4 اهل دل را گفته محروم نگذارم ز جور آن قدر بگذار تا منهم دلی پیدا کنم

5 خاک پای آن پری کز خون مردم بهتر است چون من از نامردمی در چشم خون مالا کنم

6 حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر بی‌طمع گردم گدائی از در دلها کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر