- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن که میگویند بشکن عهد و بیشرمیست بشکستن
2 حدیث دوستان در است و نتوانم شکستن در ولیکن عهد بتوانم که بازش میتوان بستن
3 نیم صافی که برخیزم چو صوفی از سر دردی چو دردی در بن خمخانه خواهم رفت و بنشستن
4 همی خواهم من این نوبت ز تو به توبه کلی بدست شاهدان کردن، ز دست زاهدان رستن
5 من مسکین به سودای پری رویی گرفتارم که باد صبح نتواند ز بند زلف او جستن
6 به سودای تو صد زنجیر روزی بگسلم از هم ولیکن رشته پیوند نتوانیم بگسستن
7 مرا پیوند من با من، جدایی داده است از تو کنون سلمان ز من خواهد بریدن، بر تو پیوستن