نمی زنم نفسی تا از حکیم نزاری قهستانی غزل 687

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

نمی زنم نفسی تا نمی کنم یادش

1 نمی زنم نفسی تا نمی کنم یادش که بختِ نیک به هر حال هم نشین بادش

2 گشاده خاطر وز اندیشه فارغ آن روزم که تازه روی ببینم به خواب دل شادش

3 دمی ز چشمِ پرآبم نرفت و می دانم که یادِ من به زبان نیز در نیفتادش

4 مرا ز خاکِ درش گردشِ فلک بربود چو پشّه یی که به عالم برون برد بادش

5 سعادتی به همه عمر اتفاق افتاد نحوستی به عوض در برابر استادش

6 که را کنارِ وصالی دمی میسّر شد که روزگار سزا در کنار ننهادش

7 ز روزگار شکایت طریقِ دانش نیست چو اختیار نباشد به داد و بیدادش

8 رواقِ منظرِ طالع بلند و پست آن کرد که از مبادیِ فطرت نهاد بنیادش

9 به صبر کوش نزاری که قیدِ محنت را رسد چو وقت رسد لطفِ حق به فریادش

عکس نوشته
کامنت
comment