1 من نه مردار خوارم ای خواجه چه فرستی بنزد من لاشه؟
2 تو چه مرغی که باز نشناسی طوطی از زاغ و بلبل از باشه؟
1 اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد بسا عاشق مه درپایش، بدست خود سر اندازد
2 بجانم در زند آتش ، چو زلفش عنبر افشاند دلم را آب گرداند، چو لعلش شکّر اندازد
1 تادر دشت هست و جو باره نیست از کوشش و کشش چاره
2 ای خداوند هفت سیّاره پادشاهی فرست خونخواره
1 رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
2 لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد