1 من بلبلم و گلبن من یار منستی آن طرف بناگوش، سمن زار منستی
2 میدان جهان، تنگ بود کوکبه ام را منصورم و این دار فنا دار منستی
3 گفتی دل و جان صرف شود، در سر کارم این کار رقیبان نبود، کار منستی
1 به وصفت اگر خامه لب تر نماید تحکّم به خضر و سکندر نماید
2 رواق جلال تو شأن بزرگی به این کاخ فیروزه منظر نماید
1 سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
2 کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟
1 در زیر لب آوازه شکستیم فغان را گوشی بنما تا بگشاییم زبان را
2 شد سامعه ها چشمهٔ سیماب، گشاید دیگر صدف ما به چه امّید دهان را؟