1 تا باز ترا به دیده ام زارترم دیدار ترا ز جان خریدارترم
2 تو خفته چو ظالمان خوش و من همه شب از دیده مظلومان بیدارترم
1 بوالفرج را در این بنا که در آن اختلاف سخن فراوان گشت
2 سخنی چند معجب است که عقل بر وقوفش رسید و حیران گشت
1 بدیع نیست به شب دیدن ستاره در آب بروز بین که سپهری است پر ستاره بر آب
2 زمین چو آینه صورت نمای گشت مگر ز گل نماند میان هوا و آب حجاب