1 هر روز درین دایره سرگشتهترم چون دایرهای بمانده بی پا و سرم
2 و امروز چنان شدم که آبی نخورم تا هم چندان خون نچکد از جگرم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تو را در ره خراباتی خراب است گر آنجا خانهای گیری صواب است
2 بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی که خلق عالم و عالم سراب است
1 شد بگورستان یکی دیوانه کیش ده جنازه پیشش آوردند بیش
2 تا که بر یک مرده کردندی نماز مردهٔ دیگر رسید از پی فراز
1 ای غذای جان مستم نام تو چشم عقلم روشن از انعام تو
2 عقل من دیوانه جانم مست شد تا چشیدم جرعهای از جام تو
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به