شد دلم دیوانه وقت آمد که تدبیرش از جامی غزل 196

شد دلم دیوانه وقت آمد که تدبیرش کنند

1 شد دلم دیوانه وقت آمد که تدبیرش کنند زان سر زلف مسلسل فکر زنجیرش کنند

2 شاهد خالی ز صورت کی تواند دل ربود تا نه بر شکل نگاری چون تو تصویرش کنند

3 کی بود روی نهفتن قصه شوق تو را بس که بررخ مردمان دیده تحریرش کنند

4 آنکه باشد چون تو تیرش رحمتی بر کشتگان عاشقان کی مرحمت برکشته تیرش کنند

5 جان عاشق از ملامت قوت گیرد باک نیست گربه جرم عشق گرد شهر تشهیرش کنند

6 صورت عالم بود خوابی پریشان لیک نیست جز مسلسل زلف تو روزی که تعبیرش کنند

7 چیست پیدا در رخت جامی کند تحقیق آن گر نه از تقلیدیان ترسد که تکفیرش کنند

عکس نوشته
کامنت
comment