دارم ز داغ دل چمنی در کنار از حزین لاهیجی غزل 618

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش

1 دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش در زیر بال می گذرانم بهار خویش

2 برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد چون نخل آه، فارغم از برگ و بار خویش

3 گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر صبح جهانم از نفس بی غبار خویش

4 با آنکه می مکم جگراز تشنگی چو شمع ابر بهارم از مژهٔ اشکبار خویش

5 آزاده بار منّت احسان نمی کشد می دزدم از نسیم صبا شاخسار خویش

6 پیرایهٔ بهار جنون است رنگ مست بر سر زدم ز داغ،گل اعتبار خویش

7 جیبم حریف سوخته جانی نمی کشد دارم نهفته، در دل خارا شرار خویش

8 از یار، نیم ناز نگاهی ندیده ام شرمنده ام ز خاطر امّیدوار خویش

9 در برگ ریز دی سخنم تازه و تر است چون خامه خرّمم زلب جوببار خویش

10 هرگز نیامد آیت نوری به روی کار گردانده ام بسی ورق روزگار خویش

11 اشک روان و رنگ پرافشان بود حزین بفرست نامه ای به فراموشکار خویش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر