- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرت گردم، نمیپرسی تو هم دیوانهای داری؟ نه آخر ای چراغ چشم من، پروانهای داری؟
2 نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم چه بیپروا نگاه آشنا بیگانهای داری
3 نمک در ساغر حسنت، نریزد شور محشر هم که از خون شهیدان، هر طرف میخانهای داری
4 نیم غمگین در میخانه را گر محتسب گِل زد که در گردش ز چشم مست خود میخانهای داری
5 تو شمع بزم اغیاری و دل میسوزد از حسرت نه آخر ای خرابت من، تو هم پروانهای داری؟
6 اگر در کشور جانها، وگر در کعبه دلها به هرجا هستی ای زیباصنم، بتخانهای داری
7 بنازم ای خدنگ ناز، زور دست و بازو را عجب در خاک و خون غلتاندن مردانهای داری
8 سپندآسا به رقص آوردهای ذرات عالم را بنازم عشق، هی، خوش گرمی افسانهای داری
9 حزین دست کدامین بیمروّت دادهای دل را؟ که آه دردناک و نالهٔ مستانهای داری