مانده ام از یار دور و زنده ام از جامی غزل 626

مانده ام از یار دور و زنده ام

1 مانده ام از یار دور و زنده ام زین گنه تا زنده ام شرمنده ام

2 برنیارم کند ازان لب بوسه ای گر چه عمری در طلب جان کنده ام

3 برده ام لاغر تنی پیش رقیب استخوانی پیش سگ افکنده ام

4 بندگان داری سگان هم نیز و من بندگان را سگ سگان را بنده ام

5 تا چشیدم لذت غم های تو آید از شادی عالم خنده ام

6 ز اطلسی شاهی اگر عورم چه عار خلعت من بس لباس ژنده ام

7 گفته جامی نمی ارزد به هیچ هر چه می گویی بدان ارزنده ام

عکس نوشته
کامنت
comment