من که چون شمع از از امیر شاهی سبزواری غزل 115

امیر شاهی سبزواری

آثار امیر شاهی سبزواری

امیر شاهی سبزواری

من که چون شمع از غمت با سوز دل در خنده‌ام

1 من که چون شمع از غمت با سوز دل در خنده‌ام نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زنده‌ام

2 همچو مجمر، سینه‌ای پرآتش و انفاس خوش همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخنده‌ام

3 گر به شمشیر سیاست می‌نوازی، حاکمی ور به تشریف غلامی می‌پذیری، بنده‌ام

4 در هوایت برگ عیشم همچو گل بر باد شد وین زمان عمری است تا از خان و مان برکنده‌ام

5 تیغ تو سر در نمی‌آرد به خونم، لیک من خویشتن را در میان کشتگان افکنده‌ام

6 یک شب از فریاد من خوابی به آسایش نکرد روزها شد کز سگ کویش بدین شرمنده‌ام

7 گفته‌ای: شاهی نمی‌میرد چو شمع از تاب غم من به سوز عشق بریانم، از آن تابنده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment