-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
2 همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
3 گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی ور به تشریف غلامی میپذیری، بندهام
4 در هوایت برگ عیشم همچو گل بر باد شد وین زمان عمری است تا از خان و مان برکندهام
5 تیغ تو سر در نمیآرد به خونم، لیک من خویشتن را در میان کشتگان افکندهام
6 یک شب از فریاد من خوابی به آسایش نکرد روزها شد کز سگ کویش بدین شرمندهام
7 گفتهای: شاهی نمیمیرد چو شمع از تاب غم من به سوز عشق بریانم، از آن تابندهام