1 من به بیداری شبهای غمت معروفم بصفات سگ کویت صنما موصوفم
2 نیست محروم تر از وصل تو کس چون من زار گرچه در عشق تو اندر همه جا معروفم
3 بامیدی که دم قتل ببینم رویت جان بکف منتظر از کشتن خود مشعوفم
1 عین درمان شمرد عاشق بیماری را که طلبکار تو عزت شمرد خواری را
2 که شَهِ عشق حیات از لب جانان دارد دردمندت بخرد بستر بیماری را
1 تا برد رنج خمار و تا زداید رنج خواب ساغر می از خم گردون برآورد آفتاب
2 یا رب این می از کجا خورده که همچون بخت من نرگس مخمور ساقی برنمیخیزد زخواب
1 ای تو ز آغاز و انتها همه دانا قدرت تو کرده خاک مرده توانا
2 بال فرو ریخت مرغ وهم ز اوجت لال به وصفت زبان فکرت دانا