1 بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم از دل مجروح، پنداری که تیری میکشم
2 چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن دست بر سر، انتظار دستگیری میکشم
3 از خیال روی او شد پیرهن خوشبو مرا همچو گل کی منت مشک و عبیری میکشم
4 چون کنم اصلاح کار عشق، از وحشت مرا دست میلرزد که خار از پای شیری میکشم
5 گوشهای خواهم چو خال ابروی خوبان سلیم انتظار همتی از گوشهگیری میکشم
دیدگاهها **