-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بس گداختم ز غمت ناتوان شدم تا آنچنان که کام تو بود آنچنان شدم
2 زان پیشتر که گل دمد از بوستان شدم فارغ ز حادثات بهار و خزان شدم
3 گفتم بترک هستی و رستم ز عشق و عقل آسوده هم ز دزد و هم از پاسبان شدم
4 سد بار جام زهر کشیدم بامتحان لب تشنه باز بردر دیر مغان شدم
5 مسکین و دلفکار و تهی دست و شرمسار با سد امید بر در این آستان شدم
6 تا عاقبت کجا بردم باد ازین دیار اکنون چو گرد از پی این کاروان شدم
7 افکند عشق روز تواناییم به بند ناصح چسان رهم که کنون ناتوان شدم
8 با او وجود من مثل نور و ظلمت است او در کنارم آمد و من از میان شدم
9 در صید من طمع چه کنند این شکاریان پیرم ولیک طعمه ی شیر جوان شدم
10 گفتم مگر نشانی از او جویم از کسی از وی نشان نجستم و خود بی نشان شدم
11 چون کام دوست حاصل ازین شد چه غم نشاط یکچند اگر بکام دل دشمنان شدم