از بس گداختم ز غمت ناتوان از نشاط اصفهانی غزل 181

نشاط اصفهانی

آثار نشاط اصفهانی

نشاط اصفهانی

از بس گداختم ز غمت ناتوان شدم

1 از بس گداختم ز غمت ناتوان شدم تا آنچنان که کام تو بود آنچنان شدم

2 زان پیشتر که گل دمد از بوستان شدم فارغ ز حادثات بهار و خزان شدم

3 گفتم بترک هستی و رستم ز عشق و عقل آسوده هم ز دزد و هم از پاسبان شدم

4 سد بار جام زهر کشیدم بامتحان لب تشنه باز بردر دیر مغان شدم

5 مسکین و دلفکار و تهی دست و شرمسار با سد امید بر در این آستان شدم

6 تا عاقبت کجا بردم باد ازین دیار اکنون چو گرد از پی این کاروان شدم

7 افکند عشق روز تواناییم به بند ناصح چسان رهم که کنون ناتوان شدم

8 با او وجود من مثل نور و ظلمت است او در کنارم آمد و من از میان شدم

9 در صید من طمع چه کنند این شکاریان پیرم ولیک طعمه ی شیر جوان شدم

10 گفتم مگر نشانی از او جویم از کسی از وی نشان نجستم و خود بی نشان شدم

11 چون کام دوست حاصل ازین شد چه غم نشاط یکچند اگر بکام دل دشمنان شدم

عکس نوشته
کامنت
comment