1 دارم ز وجود خود پریشانی و بس وز جمله کرده ها پشیمانی و بس
2 از عقل نصیبم شده نادانی و بس بر نادانی خویش حیرانی و بس
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گدای کوی خرابات تاجدارانند خرابات جام می عشق هوشیارانند
2 قرارگاه دل آن طره را چسان سازم در آن سلاسل مشکین چو بیقرارانند
1 نقد جان در میکده آرند قوت جان برند جانفشان آنجا قدم نه کانچه آرند آن برند
2 چون روم در میکده با خرقه زهد و ورع دیگرم زانجا بصد دیوانگی عریان برند
1 رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها که آن یاقوت محلولت نماید حل مشکلها
2 سوی دیر مغان بخرام تا بینی دوصد محفل سراسر ز آفتاب می فروزان شمع محفلها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به