1 دارم ز وجود خود پریشانی و بس وز جمله کرده ها پشیمانی و بس
2 از عقل نصیبم شده نادانی و بس بر نادانی خویش حیرانی و بس
1 زهی از جام عشقت بیخودان را دوستگانیها وزان رطل گران افسردگان را سرگرانیها
2 نشانت یافت هر کو بینشان شد هست ازان آتش به هرسو داغهایت بینشانان را نشانیها
1 بعد عمری کافکند گردون به کوی او مرا سیل اشک شادمانی هی برد زان کو مرا
2 گاه چشم آید گران در کفه عشقم ز غم کوه فرهادش اگر یک سو نهی یک سو مرا
1 رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها که آن یاقوت محلولت نماید حل مشکلها
2 سوی دیر مغان بخرام تا بینی دوصد محفل سراسر ز آفتاب می فروزان شمع محفلها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به