- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من که دُردیکش آن مغبچه خمارم جام جم کهنه سفال در او پندارم
2 بزم او حلقه جمعیت مخصوصان است من که مردودم و آشفته نباشد یارم
3 چو کشم جانب رندان سبوی باده به دوش طعن زاهد شنوم لیک به خویشش نارم
4 پشت از بار جفای فلکم گشته نگون دوش زیر سبوی بزم مهی انگارم
5 زاهدا کفر خود و دین تو دیدم نشوم راضی ار پهلوی تسبیح نهی زنارم
6 شیخ شهرم چو دهد توبه ز می نیست ولیک پیر دیر ار شنود کار جز استغفارم
7 گرچه آیین فلک شیوه ناهمواریست فانیا زو ستم و ظلم رسد هموارم