به دردِ عشق شدم از حکیم نزاری قهستانی غزل 928

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به دردِ عشق شدم مبتلا دوا ز که جویم

1 به دردِ عشق شدم مبتلا دوا ز که جویم به هیچ کس نتوانم که این حدیث گویم

2 ز بهرِ‌آن که نیارم به دوست گفت و به دشمن خوش است سرزنشِ دوست و دشمن از همه سویم

3 زبان دراز کنم هم چو شمع سر ببریدم ز گفت‌وگوی همان به بود که دست بشویم

4 ز بیمِ سر نکنم نیز احتیاط و لیکن خلافِ‌رای کسی چون کنم که عاشقِ‌اویم

5 هزار توبه بکردم ز عشق و سنگِ‌ملامت چو باد می‌شکند باز توبه‌ی چو سبویم

6 خیال بود مرا پیش ازین که در طلبِ وصل به قدر وسع بکوشم به پایِ جهد بپویم

7 صواب نیست جز اینم کنون که خوش بنشینم چو دور نیست چه پویم چو با من است چه چویم

8 به شخص ساکن کنجم به دل ملازمِ‌ یارم به دیده بر لب بامم به گوش بر سرِ کویم

9 چه حاجت است به گفتن غمِ نهانِ نزاری بیا مطالعه کن رازِ دل ز صفحه‌ی رویم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر