- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دل ز شوق آن مه نامهربان بسوز تنها به گوشه ای رو تا می توان بسوز
2 کردی قبول منصب پروانگی دلا خود را زدی به آتش او، این زمان بسوز
3 این شعله در جگر نتوان بیش از این نهفت تا چند حفظ آه کنم، گو جهان بسوز
4 نفسم به کوی او مبر ای همنشین، بیار این مشت استخوان و در این آستان بسوز
5 آسودگی مباد، که عادت کنی، دلا رو یک نگاه درکش و در صد گمان بسوز
6 عرفی بسوز داغ گلی بر جگر، ولی تا کس به مرهمت نفریبد، نهان بسوز