- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به درد دل گرفتارم دوای دل نمیدانم دوای درد دل کاری است بس مشکل نمیدانم
2 به چشم خویش میبینم که خواهد ریخت خون دل ندانم چون کنم با دل من بیدل نمیدانم
3 بیابان است و شب تاریک و با من بخت من همره ولی بخت است خواب آلود و من منزل نمیدانم
4 چه گویم ای که میپرسی ز حال روزگار من که ماضی رفت و حال این است و مستقبل نمیدانم
5 مرا از دین و از دنیا همین درد تو بس حاصل که من خود دین و دنیا را جزین حاصل نمیدانم
6 از آنت در میان دل چو جان جا کردهام دایم که من جای تو در عالم برون از دل نمیدانم
7 مرا گویند عاقل گرد و ترک عشق کن سلمان من آن کس را که عاشق نیست خود عاقل نمیدانم