1 ای دل چه کری کند مشوش بودن وز بهر دو روزه عمر سرکش بودن
2 بنیاد سرای عمر بر هیچ افتاد خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
1 زنهار تو ای دل زخدا آگه باش چندانک تو را جهد بود در ره باش
2 در بند زر و سیم تو تاکی باشی رو طالب لا اله الّا الله باش
1 ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید کالبتّه به چشم جسم جان نتوان دید
2 از تو بگذر که تو زتو چندان است کز غایت تو ز تو جهان نتوان دید
1 در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین کاین نور حقیقت است و انوار یقین
2 حق نیز جمال خویش در ما بیند این فاش مکن که خونت ریزد به زمین