تا خم زلف بتان آمده زنار از آشفتهٔ شیرازی غزل 709

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

تا خم زلف بتان آمده زنار دلم

1 تا خم زلف بتان آمده زنار دلم بت پرستی زمیان و پرستار دلم

2 یوسف مصر مکان کرده ببازار دلم من زلیخا صفت امروز خریدار دلم

3 مرغ طبعم بنوا آمده چون بلبل باغ زین گل تازه که بشکف بگلزار دلم

4 گفتم ای مردم دیده زچه خونبار شدی غوطه در خون زدو میگفت که خونبار دلم

5 خون من خورد دل و دیده فشاندش زمژه دل کجا رفت بگیرید که خونخوار دلم

6 زلف او خم شده از بار دل مشتاقان بار زلف کج دلدار شده بار دلم

7 مدتی راست نشد نغمه ای از پرده دل ناخنی زد مژه ای باز باو تار دلم

8 سر سودای تو بیرون نشدی از سینه مردم دیده نگفتی اگر اسرار دلم

9 تا که منزلگه دلدار شده کعبه دل محرم کعبه نیم بلکه طلبکار دلم

10 دل و دلدار زبس متحد و یکجهتند از پی دیدن او طالب دیدار دلم

11 دل گرفتار چو شد در خم آن زلف نژند من آشفته از آن روز گرفتار دلم

عکس نوشته
کامنت
comment